فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

It Hurts

Denise Howard

I held the baby and the baby stopped crying, looking up at me like I was the only person in the world that would make the crying stop.

I watched the baby walk for the first time and reminded myself the baby wasn't walking away from me, it was just doing what it had to.

I watched the baby, little yellow book bag and matching lunch sack in tow, go into the first day of school. Didn't need me to divert the day anymore.

I sat with the baby while reading. Didn't need me to read the hard words anymore.

I watched the baby leave for a first date. Just a school dance I told myself, no big deal.

I watched the baby graduate from high school. Cap and gown. So much learned and I didn't have a thing to do with it.

I took the baby to the first day of college. No longer under my roof.

I wept at the baby's wedding. Beginning of it's own family I told myself. This was how it's supposed to go. It hurt too much though... I cried....

* * *

The tears were real, the pain was real, but the baby wasn't real anymore. I felt the cold examination table under me. The nurse was patting my arm telling me it was all over. "Look on the bright side," she said, "No more sickness in the morning and that belly will go away in a few weeks."

I guess I really didn't want to go through all that pain anyway.

 

Translation on the next page


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:متن و ترجمه فارسي It Hurts, | 12:41 | نویسنده : Kalamollah |

Maragheh

   Maragheh, city in northwestern Iran, in East Azerbaijan Province, 130 km (80 mi) south of Tabrīz by road, but much nearer in a direct line across the mountains lying to the north of Maragheh. Maragheh is at an elevation of 1,619 m (5,312 ft) above sea level and is situated near Lake Urmia.

   Maragheh was an important town during the rule of the Seljuks (11th and 12th centuries), but it attained its greatest fame as the capital of the Mongol Empire (13th and 14th centuries), which encompassed almost all of eastern and western Asia. After taking Baghdad (in present-day Iraq) in 1257, the Mongol ruler Hulagu made Maragheh his headquarters.

   During the Mongol rule of Maragheh an exceptionally well-equipped observatory was constructed under the supervision of the astronomer Nasr-ed-Din. As a result, the city became famous as a center of science. Remnants of the observatory are still found outside the town. Noteworthy remains from the period of Seljuk rule still remain as well. Five tomb towers are there, still standing in various states of disrepair. The oldest of these is an outstanding example of brickwork and the use of colored tile. In the center of the city is a round tower that bears the inscription “Every man must taste death” and is dated 1167. Another tower near it is elaborately decorated in stucco and tile and is dated 1196. A square tower located beside the river that flanks the town is the tomb of Shams id Din Karasungur, a noted architect who constructed buildings in Egypt and Syria and died in 1328. The last tower is round with designs in raised, colored tile and is from the Mongol period. Population (1994) 128,717.


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, | 12:25 | نویسنده : Kalamollah |

قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد! کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات ! آن هم حج و نماز ! کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …
کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم تعلیم انسان با قلم…آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست ……….

 

این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند ، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد ، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت ، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون دردکمر و باد شانه و … شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند وبالاخره، اینکه می بینی ؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد ...

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است ؟ “ چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته ،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالدکه ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …

 

آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند ! … اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانندمستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …

 

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،خواندن تو از آخر به اول ، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری ؟ ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است . آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم . . . :)

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 2 تير 1391برچسب:, | 11:31 | نویسنده : Kalamollah |


I heard that your settled down

شنیدم که یه جایی رو واسه موندن پیدا کردی

That you found a girl and your married now

اینکه با دختری آشنا شدی و حالا دیگه با هم ازدواج کردین

I heard that your dreams came true

شنیدم رویاهات به حقیقت پیوستن

Guess she gave you things I didn’t give to you

حدس میزنم چیزایی رو بهت داده که من هیچوقت بهت ندادم

Old friend, why are you so shy

دوست قدیمی، چرا انقدر خجالت میکشی؟

It ain’t like you to hold back or hide from the lie

اصلا بهت نمیاد بخوای عقب بکشی یا از دروع مخفی شي

I hate to turn up out of the blue uninvited

متنفرم از اینکه بخوام به میل خودم، از غم و اندوهم دست بکشم

But I couldn’t stay away, I couldn’t fight it

اما نمیتونستم دور وایستم،و حتی نمیتونستم خودمو درگیرکنم

I hoped you’d see my face & that you’d be reminded

امیدوارم چهرمو دیده باشی و این رو به یادت آورده باشه که…

That for me, it isn’t over

این پایان کاره من نیست

Nevermind, I’ll find someone like you

دیگه اهمیتی نمیدم ، یکی مثله تورو پیدا میکنم

I wish nothing but the best for you too

من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام

Don’t forget me, I beg, I remember you said

منو از یاد نبر، التماس میکنم ، یادمه که گفتی:

Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead”

یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه

Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead, yeah.

یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه.آره

You’d know how the time flies.

باید میدونستی زمان چطور میگذره

Only yesterday was the time of our lives.

همین دیروز بود که شروع به زندگی کردیم

We were born and raised in a summery haze.

پا به این دنیا گذاشتیم و در یک غبار تابستانی رشد کردیم

Bound by the surprise of our glory days.

که با شکوه و حیرت روزهای زندگیمونه آمیخته شده

I hate to turn up out of the blue uninvited,

متنفرم از اینکه بخوام به میل خودم، از غم و اندوهم دست بکشم

But I couldn’t stay away, I couldn’t fight it.

اما نمیتونستم دور وایستم،و حتی نمیتونستم خودمو درگیر هم کنم

I hoped you’d see my face & that you’d be reminded,

امیدوارم چهرمو دیده باشی و این رو به یادت آورده باشه که…

That for me, it isn’t over yet.

این پایان کاره من نیست

Nevermind, I’ll find someone like you

دیگه اهمیتی نمیدم ، یکی مثله تورو پیدا میکنم

I wish nothing but the best for you too

من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام

Don’t forget me, I beg, I remember you said

منو از یاد نبر، التماس میکنم ، یادمه که گفتی:

Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead”, yeah

یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه.آره

Nothing compares, no worries or cares.

هیچ چیز قابل قیاسی،.نگران کننده ای یا چیزی که بخوای مراقبش باشی دیگه نیست

Regret’s and mistakes they’re memories made.

اشتباهات و پشیمونی ها، اینا ساخته های ذهنن

؟Who would have known how bittersweet this would taste

کی میتونست بفهمه که چطور میتونه انقدر تلخ و شیرین(ترکیبی از شادی و غم) باشه

Nevermind, I’ll find someone like you

دیگه اهمیتی نمیدم ، یکی مثله تورو پیدا میکنم

I wish nothing but the best for you too

من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام

Don’t forget me, I beg, I remember you said

منو از یاد نبر، التماس میکنم ، یادمه که گفتی:

Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead”, yeah

یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه.آره

Nevermind, I’ll find someone like you

دیگه اهمیتی نمیدم ، یکی مثله تورو پیدا میکنم

I wish nothing but the best for you too

من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام

Don’t forget me, I beg, I remember you said

منو از یاد نبر، التماس میکنم ، یادمه که گفتی:

Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead”

یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه

Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead, yeah

یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه.آره

 

http://rozup.ir/up/atkmusic/Pictures/Adele Someone Like You.mp3


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 27 اسفند 1390برچسب:متن و ترجمه فارسی اهنگ Someone Like You از Adele, | 11:57 | نویسنده : Kalamollah |

کمــــی مهـربـانتــــــر بــاش لطفــــاً ... !

برای شـــانــه ام سنگیــــن استــــــــــ ...

.... ایــن ....

... ســرسنگینـــی هــا ...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, | 8:57 | نویسنده : Kalamollah |

حقیقت چیزی نیست که نوشته می‌شود

آن چیزی است که سعی می‌شود پنهان بماند . . .


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, | 8:56 | نویسنده : Kalamollah |

ای کاش

سرزمینم به جای گربه شبیه سگ بود ....

شاید آنگاه مردمانش به جای این همه بی چشم و رویی
کمی....

با وفا بودند .


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, | 8:56 | نویسنده : Kalamollah |

این پست را سکوتـــــــــــــــ..... می کنم ...

تو بنویســـــــــــ ... !

بنویس از دلتنگی هایت.....

از دردهایت ......

از هر چه دلت می خواهد .......!!!


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, | 8:51 | نویسنده : Kalamollah |

خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, | 19:58 | نویسنده : Kalamollah |

روزی که متولد شدم پروردگارم دفتری به دستم داد و گفت بگیر که این دفتر زندگانی توست.

اول پنداشتم که خدایم هرآنچه را که می باید در زندگی ام رخ دهد برایم در این دفتر نگاشته است،پس با کنجکاوی آن را گشودم اما در آن هیچ نیافتم جز سپیدی صفحاتش.پرسیدم خدای من چرا دفتر زنگی ام سفید است؟خدایم گفت:"دفترت را سفید به دستت دادم که خودت سطر سطرش را با قلم اندیشه خویش بنگاری ، آن را به دفتر خاطرات مبدل نکن بلکه هرآنچه در زندگانیت طلب داری در آن بنویس که این دفترچه خالق فرداهای توست، پس شروع کن به نوشتن و در اولین صفحه اش بنویس: هیچ گاه منتظر کسی نباش حتی خدا!

چراکه خدا هیچ چیز را برای احدی نمیخواهد مگر آنکه خودش برای خویش بخواهد!"


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, | 19:55 | نویسنده : Kalamollah |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مهندس احمدی