فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

 

Interview with god
گفتگو با خدا

I dreamed I had an Interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.

So you wouldlike to Interview me? "God asked."
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی؟

If you have the time "I said"
گفتم : اگر وقت داشته باشید.

God smiled
خدا لبخند زد

My time is eternity
وقت من ابدی است.

What questions do you have in mindfor me?
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی؟

What surprises you most about humankind?
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

Go answered.
خدا پاسخ داد ...

That they get bored with childhood.
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.

They rush to grow upand then long to be children again.
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.

That they lose theirhealth to make money
ای ن که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.

And then lose their money to restore theirhealth.
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند.

By thinking anxiously about the future. That
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند.

Theyforget the present.
زمان حال فراموش شان می شود.

Such that they live in neither the present nor thefuture.
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال.

That they live as if they will never die.
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.

And die as if they had never lived.
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.

God's hand took mineand we were silent for a while.
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.

And then I asked
بعد پرسیدم ...

As the creator of people what aresome of life's lessons you want them to learn?
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند؟

God replied with a smile.
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد.

To learn they cannot make anyone lovethem.
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.

What they can do is let themselves beloved.
اما می توان محبوب دیگران شد.

learnthat it is not good to compare themselves to others.
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.

To learn that arich person is not one who has the most.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.

But is one who needs theleast.
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد

Tolearn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons welove.
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم.

And it takes many years toheal them.
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

To learn to forgive by practicing forgiveness.
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن.

To learn that there arepersons who love them dearly.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.

But simply do not know how to express orshow their feelings.
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند.

To learn that two people can look at the samething and see it differently.
یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

To learn that itis not always enough that they are forgiven by others.
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند.

They must forgive themselves.
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.

And to learn that I amhere.
و یاد بگیرن که من اینجا هستم.

Always
همیشه

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب: Interview with god, | 13:22 | نویسنده : Kalamollah |

Give it a shot: to make an attempt to do something, to take a shot at something
Jason's father always thought he would be a great baseball player, and encouraged Jason to give it a shot.
پدر جیْسون همیشه فکر می‌کرد او بازیکن بیسبال خیلی خوبی/بزرگی میشه و (به همین خاطر) تشویقش کرد که یه امتحانی بکنه/شانسش رو امتحان کنه/تلاشش رو بکنه


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 9:21 | نویسنده : Kalamollah |

To space out: to forget to do something.

I was supposed to pick him up at the airport, but I spaced out.
قرار بود برم فرودگاه دنبالش، ولی پاک یادم رفت


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 9:21 | نویسنده : Kalamollah |

That' it!
• used to say that something has ended
Well, that's it, we've finished - we can go home now.
خب، کارمون تموم شد. حالا می‌تونیم بریم خونه
That's it! I'm not putting up with any more of her rudeness.
نه، دیگه بسه/طاقتم طاق شده. بیشتر این بی‌ادبی‌شو تحمل نمی‌کنم
• used to say that something is correct
You switch the computer on at the back. That's it.
آره، درسته. باید کلید روشن (/خاموش) کامپیوتر رو از پشت بزنی/باید کامپیوترو از پشت روشن کنی.


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 9:20 | نویسنده : Kalamollah |

Dead-on (adj): accurate and to the point

Her dream was dead-on about her daughter coming back home after so many years.
خوابش دربارۀ برگشتن دخترش به خونه، اونم بعد از این همه سال، کاملاً درست تعبیر شد


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 9:10 | نویسنده : Kalamollah |

“Life is an opportunity, benefit from it.
Life is beauty, admire it.
Life is a dream, realize it.
Life is a challenge, meet it.
Life is a duty, complete it.
Life is a game, play it.
Life is a promise, fulfill it.
Life is sorrow, overcome it.
Life is a song, sing it.
Life is a struggle, accept it.

Life is a tragedy, confront it.
Life is an adventure, dare it.
Life is luck, make it.
Life is too precious, do not destroy it.
Life is life, fight for it.”

― Mother Teresa


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 8:57 | نویسنده : Kalamollah |

Cloud somebody's judgement/mind/vision etc: to make someone less able to think clearly or make sensible decisions

-Don't let your personal feelings cloud your judgement.
اجازه نده احساساتت رو قضاوتت اثر بذارن


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 8:54 | نویسنده : Kalamollah |

To talk someone into doing something: to convince, persuade, coerce, induce, or influence.

He tried to talk me into making my decision about the project.
اون سعی کرد مجابم کنه تا تصمیم خودمو دربارۀ (اون) پروژه بگیرم


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 8:53 | نویسنده : Kalamollah |

To be into somebody/something: To enjoy something. Also, to like someone romantically.

-I'm into Persian literature.
از ادبیات پارسی لذت می‌برم

-He is so into you. He blushes when he sees you!
اون حسابی عاشقته. هروقت می‌بینتت، (صورتش) قرمز میشه/... لُپاش گل می‌اندازه


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, | 8:51 | نویسنده : Kalamollah |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مهندس احمدی