خدایا دلم پره….خدایا ازشون نمی گذرم…
خدایا با دلم بازی شد صدام در نیومد…
دلم رو شکوندن اشک در نیومد…
خدایا …..خدایا چه جوری میتونم آرووم باشم
وقتی خنده رو بهم حرووم کردن
من وصله ناجوری هستم بین شماها…
چشمهایی که پر اشکه رو چه جوری میشه خندوند…
دلی که پر بغضه رو چه جوری میشه تسلی داد…
تن وبدن آلوده به گناه رو چه جوری میشه شست…
خدایا طاقت ماندن ندارم….
امروز بدترین روز عمرمه..
روزی که اشکها باز شده مهمون دلم…
میدونم تو خواستی با اینکارت از خوبیهای من تشکر کنی
ولی ندونستی که آتیش زدی به قلبم….
خدایا دارم کم میارم…
چند وقت دیگه صبر کنم؟
چقدر دیگه تحمل کنم؟
اگه دوست نمیخواد درد ودلهای من رو بخونه
پس چرا میخواد فردا بر مزارم اشک بریزه…
خدایا امشب آرزوی مرگ کردم…
خدایا راحتم کن……….
.........................................................................................
کفر نعمت نمیکنم ولی خدایا دلم بدجور شکسته…
دیگه نمیتونم به خودم ودلم درس صبوری بدم…
نمیتونم بهش بگم احمق نشو زندگی کن
اخه اینم شد زندگی؟
زندگی که هر روزش مثل دیروزه؟
زندگی که پر شده از دروغ و………..
خدایا بگو چکار کنم؟
بگو اینقدر منو سرزنش نکنن
بگو اینقدر رنجم ندن…
بگو اینقدر با اعصابم بازی نکن….
بگو دل شکسته ام رو بیشتر از این خون نکنن
بگو ……خدایا بهشون بگوووووووووو
که منم آدمم بخداااااااااااااااا آدمممممممممممممم
چرا هیچ کس نفهمید؟
چرا همه میخوانند منو از این دنیا بیرون بیارن…
چرا وقتی میدونن دلشکسته ام با هیچی آرووم نمیشه
حرف محبت آمیز میزنن؟
چرا وقتی میدونن نمیتونن غصه رو از دلم پاک کنن زخم زبون میزنن……
خدایا دیگه طاقت ندارم……..
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
فقر همه جا سرمیكشد
فقر،گرسنگی نیست،عریانی هم نیست
فقر،چیزی رانداشتن است ،ولی،آن چیزپول نیست،طلاوغذانیست فقر،همان گردوخاكی است كه بركتابهای فروش نرفتهءیك كتابفروشی می نشیندفقر،تیغه های برنده ماشین بازیافت است،كه روزنامه های برگشتی راخردمیكندفقر،كتیبهءسه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند ...
برچسبها:
بودن ها هم بودن های قدیم؛ نه اینترنت بود، نه تلفن... فقط نگاه بود، رو به رو، چشم در چشم؛ به همین خلوص، به همین کیفیت، به همین سادگـــــــــی ...
برچسبها:
دلــــــم تنگ میشود برایت
میخواهم گم کنم دلتنگیم را...
خودم را به آن راه میزنم!
اما...
خودم گم میشوم!
در کوچه پس کوچه های خیالی
مثل هزار توو میمانند؛
تا نیایی...
نه من پیـــــــدا میشوم؛
نه دلتنگیم گــــُـــم!
برچسبها:
آهستــــــه و پیوسته ست
گاهِ دلتنــــگی ام...
وقتــــــِ خوشـــی
امــــا...
دلــــــمْ آشوب میشود
از عجـــــله رفتنش...
این ساعتـــــِ دوگانه کارِ من...!
برچسبها:
اینجا هوا ابریست . دلم باران می خواهد . چپ و راست ببارد . صدایش حتما روحم را نوازش خواهد داد .بوی کاه گل زمین خیس و اب گرفته چترهای باز , چشم های نگران بابت صدای رعد و برق .همه زیبا هستند و من در حسرت ........... چقدر دلم باران می خواهد .
برچسبها:
وقتی پشت سر پدرت از پله ها می یای پایین و می بینی چقدر آهسته می ره، می فهمی پیر شده!
وقتی دستش می لرزه، می فهمی پیر شده!
وقتی بعد از غذا یه مشت دارو می خوره، می فهمی چقدر درد داره، اما هیچی نمی گه...
و وقتی می فهمی نصف موهای سفیدش به خاطر توست، دلت می خواد بمیری. ...
برچسبها:
ايام كلاس اول دبستان يکي از پرخاطرهترين دوران زندگي آدمهاست و همه ما دوست داريم براي يک بار هم که شده، نخستين کتاب درسي زندگيمان را بهدست بگيريم و صفحههاي آنرا به ياد دوران کودکي ورق بزنيم و كمي هم در آن تأمل کنيم. گاه هم افسوس ميخوريم که اي کاش کتاب فارسي کلاس اولمان را به عنوان يادگاري نگه ميداشتيم.
عبدالحسين کلهرنيا گلکار فردي است كه کتاب اول ابتدايي خود را حدود 70 سال حفظ و نگهداري کرده است. كلهرنيا بيش از 30 سال در مدرسههاي استان کرمانشاه به عنوان معلم هنر سعي کرده نظم را در زندگي دانشآموزان نهادينه کند و امروز ميتوان از او به عنوان يکي از دانشآموزان منظم هفت دهه گذشته نام برد.
استفاده از کتاب يادشده به سالهاي دهه 1320 مربوط ميشود و نوع خط به کار بردهشده در آن به صورت نستعليق و نسخ است. در آن دوران که دانشآموزان با اين کتاب تحصيل ميکردند، اواخر جنگ جهاني دوم بود.
کلهرنيا که دوران خردسالياش را با شعرها و جملههاي کودکانه اين کتاب سپري کرده است، در اينباره ميگويد: «تأثير مثبت و شاديآور بعضي از حکايتهاي اين کتاب هنوز پس از چند دهه بر روح و روان من باقي مانده؛ به طوري که بارها از اين کتاب براي فرزندان و نوههايم قبل از رفتن به مدرسه، خواندهام. برخي از حکايتهاي اين كتاب عبارتاند از: شب مهتاب، بوسه مادر، عيد نوروز و پيشي پيشي ملوسم.»
او با اشاره به انتقادي که در همان سنين کودکي به يکي از درسهاي اين کتاب داشته است، ميگويد: «درس «آذر و شخص کور» هميشه سؤالي آزاردهنده در ذهن من به وجود ميآورد که چرا نويسنده اين کتاب ارزشمند، آن فرد نابينا را مرد کور خطاب ميکند؟ چون من هميشه از واژه کور متنفر بودم که اصلاً چرا انسان به خاطر معلوليت بايد تا آخر عمر احساس ذلت کند و هميشه دوست داشتم که آدم عليل هرگز ذليل نباشد.
برچسبها: